۱۳۹۱ فروردین ۲۷, یکشنبه

جواد علیخانی، دانشجوی زندانی، پس از خونریزی داخلی به بهداری اوین منتقل شد


جواد علیخانی، فعال دانشجویی، که از بیماری کلیوی و خونریزی داخلی رنج می برد، برای چندمین بار به بهداری اوین منتقل شد.
مادر این دانشجوی زندانی می گوید که جواد علیخانی حاضر نشده است او را با دستبند به بیمارستان منتقل کنند.
به گزارش کلمه، جواد علیخانی، دانشجوی رشته دامپزشکی دانشگاه چمران اهواز، برای دومین بار، در دوم خرداد ١٣٨٩ بازداشت شد.
این فعال دانشجویی پیش از این نیز در مهر ماه سال ٨۶ بازداشت و پس از ۱۱ ماه حبس در شهر اهواز، با قید وثیقه از زندان آزاد شده بود. وی در پاییز سال ١٣٨٧ در دادگاه انقلاب به ۵ سال حبس تعزیری محکوم شد که این حکم در دادگاه تجدید نظر به سه سال زندان کاهش یافت.
جواد علیخانی که ماه های نخست محکومیت خود را در زندان های اهواز سپری کرده بود، پس از انتقال به تهران، هم اکنون در زندان اوین دوران محکومیت خود را می گذراند.
تارنمای کلمه در گزارشی از وضعیت نامناسب پزشکی وی آورده است که آزمایش های لازم از این زندانی چند بار انجام شده و سونوگرافی به بهانه تعطیلات نوروزی انجام نشده بود و این زندانی خواستار انجام سونوگرافی و درمان قطعی بیماری کلیوی خود است. جواد علیخانی پیشتر دچار انسداد مجرای مثانه شده بود که با انجام عملیات سونداژ، ادرار وی تخلیه شده است و در حال حاضر خونریزی مداوم دارد.
«سلامت پسرم در خطر است»
مادر جواد علیخانی نیز در گفتگویی با جرس گفته است که مسئولین به وضعیت وخیم فرزندش توجهی ندارند: “پسرم باید هر چه سریعتر تحت درمان قرار گیرد اما مسئولین توجهی نمی کنند، فقط او را به بهداری می برند و مسکن می زنند. خیلی پیگیری کردم و گفتم که سلامت پسرم در خطر است بگذارید حداقل خود من او را دکتر ببرم، اما موافقت نمی کنند. مشکل کلیه و سنگ کلیه دارد. الان خونریزی اش نسبت به قبل خیلی زیاد شده و درد شدید دارد. خودشان هم دیدند حالش بد است و خواستند او را با دستبند به بیمارستان ببرند که پسرم قبول نکرد و گفت مگر من قاچاقچی هستم که با دستبند به بیمارستان ببرید. من اگر می خواستم فرار کنم که اصلا خودم را معرفی نمی کردم. خلاصه زمانی هم که او را با حال بیمار می خواهند به بیمارستان ببرند خیلی اذیت می کنند. دیگر نمی دانم کجا برویم و به چه کسی حرفمان را بزنیم.”
او با گریه ادامه می دهد: “در ملاقات که او را دیدم خیلی لاغر شده بود. باور کنید حدود ده پانزده کیلو وزن کم کرده بود، بس که درد می کشد. گفتم جواد چرا اینجوری شدی؟ گفت مامان حرص نخور مریضم و خوب می شوم. به بچه ها هم گفته به مامان نگویید مریضم. اما مگر می شود من رنگ و رو و ضعف بچه ام را ببینم و نفهمم که او چه می کشد؟ بخدا اینقدر نگران و ناراحتش هستم، اعصابم خرد شده و قرص اعصاب می خورم…”
مادر جواد علیخانی در پایان می گوید: “با حقوق کارگری شوهرم این بچه ها را وارد دانشگاه کردم. جواد اول در دانشگاه آزاد قبول شد اما می دانست پدرش با حقوق کارگری نمی تواند هزینه تحصیلش را بدهد، نرفت. بعد یکسال حسابی درس خواند تا در دانشگاه سراسری قبول شد. نمی دانید وقتی دانشگاه قبول شد چقدر شادی کردم اما حالا می بینم بعد از آن همه درس خواندن، او باید به این وضعیت جوانی و سلامتی اشان را در زندان از دست بدهد. چرا؟ اینقدر ناراحت و نگران هستم که آیا امسال می گذارند در دانشگاه درسش را تمام کند، زیرا یکسال بیشتر از درسش نمانده تا دکترایش را بگیرد. نمی دانم چه می شود؟ برای خودش ناراحت هستم اینقدر درس می خواند و علاقه داشت…”( در اینجا مادر علیخانی گریه می کند و دیگر قادر به ادامه حرف زدن نبود)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر